همایش سه ساله های حسینی

ساخت وبلاگ

.. اگر دنبال آرامش هستی با هر کسی درد دل نکن. و همه چیز وقایع زندگیت را نگو همایش سه ساله های حسینی...
ما را در سایت همایش سه ساله های حسینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arzani90 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:45

اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة همایش سه ساله های حسینی...
ما را در سایت همایش سه ساله های حسینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arzani90 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:45

تفاوت دادسرا و دادگاه چیه؟

دادسرا بخشی از دادگستری است که وظیفه اصلی آن تحقیق و بازجویی و کشف جرم است اما دادگاه وظیفه رسیدگی و صدور حکم را دارد.

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۲ ساعت توسط  | 

همایش سه ساله های حسینی...
ما را در سایت همایش سه ساله های حسینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arzani90 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:45

پرده پنجم: نگذار بمیرم باباحاج حسن سوسن را می گیرد توی آغوشش و با دست زخمش را می پوشاند تا سوسن نبیند. وسیله ای برای رساندن سوسن به بیمارستان نیست و مزرعه هم با بیمارستان خیلی فاصله دارد. پدر طناب توکلش را گره می زند به خدا و اهل بیت(ع) و قطار ذکر را روی لبهایش جاری می کند و سوسن در آغوش، می دود سمت جاده اصلی شوش ـ دزفول و منتظر ماشین می ماند برای رساندن فرشته ی کوچکش به بیمارستان.اینجای ماجرا را منِ نویسنده نمی توانم برایتان بنویسم، نمی دانم حاج حسن چطور اینجای ماجرا را دید و شنید. وقتی که سوسن نیمه جانش چشمش به زخم شکم و روده های بیرون ریخته می افتد و هراسان به پدر می گوید:«بابایی'>بابایی! مَهِل میرُم . . . بابایی کُمَکُم کن نمیرُم . . . بابایی تُنِ خدا نِجاتُم دِه . . . بابایی یَه کاره کن نمیرم! »« بابا نگذار بمیرم. . . بابا کمکم کن نمیرم. . . بابا تو را خدا نجاتم بده . . . »و حاج حسن تمام قدرت و توانش را توی چهره اش می ریزد که بتواند لبخند بزند. علیرغم اضطراب و هراسش ، علیرغم بغضی که از التماس های سوسن دارد خفه اش می کند، علیرغم پاهایی که رمقشان دارد کم کم می رود، علیرغم قلبی که پرشتاب می تپد و علیرغم زخمی که حال و روز خوبی ندارد.شاید این تلخ ترین لبخندی است که حاج حسن در کل عمرش رو به چهره ی زرد و بی رمق و دردآلود سوسن می زند و می گوید: «بابایی نگران نباش! چیزیت نیست! الان می رسیم بیمارستان و خوب میشی ! »و دوباره التماس های سوسن با گریه های مکررش و اشک هایی که مروارید مروارید روی گونه های خاک آلود و دوده گرفته ی سوسن راه باز می کنند و رد پایشان می ماند: « بابایی مَهِل میرُم! تُنِ خدا! بابایی نجاتُم ده!»و اینجای ماجرا منِ نویسنده هم مثل شمای خواننده اصلاً دوست ندارم حتی لحظ همایش سه ساله های حسینی...
ما را در سایت همایش سه ساله های حسینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arzani90 بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 19:48